دلنوشته های یه دلخسته

مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات


روی میزت راه می د‌هی؟


می‌شود وقتی می‌نویسی


دست چپت! توی دست من باشد؟


اگر خوابم برد


موقع رفتن


جا نگذاری مرا روی میز!


از دلتنگیت می‌میرم


وقتی نیستی


می‌خواهم بدانم چه پوشیده‌ای


کجا نشسته ای


چه کار می کنی


و هزار چیز دیگر
تو بگو


چطور به خودم و خدا
کلافه بپیچم


تا بیایی؟
خنده‌های تو


کودکی‌ام را به من می‌بخشد


و آغوش تو


آرامشی بهشتی


و دست‌های تو
اعتمادی که به انسان دارم
...

چقدر از نداشتنت می‌ترسم

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 20:11 توسط S0hRaB| |

به چه میخندی تو؟

به مفهوم غم انگیز جدایی؟به چه چیز؟

به شكست دل من،یا به پیروزی خویش؟به چه میخندی تو؟

به نگاهم كه چه مستانه تو را باور كرد؟

یا به افسونگریه چشمانت كه مرا سوخت و خاكستر كرد؟

به چه میخندی تو؟

به دل ساده من میخندی كه دگر تا به ابد نیز به فكر خود نیست؟

خنده دار است بخند.

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 20:11 توسط S0hRaB| |

فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...
...
نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.

دلــــــــــ ـــــــــــــــ ـــم

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 20:4 توسط S0hRaB| |

آیــــنه

با تـــو ام . . .

محــــض رضای خـــدا

برای یــــکبار هم شـــده

به جـــای چشمـــهایم دلـــم را نشان بـــده

تـــا بدانــــند ...

دیـــوار دلـــم آنقــــدرها هم که فـــکر میــــکنند

کـــوتاه نیــــست .

گاهـــی زیـــادی کـــوتاه می آیم ..

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 20:4 توسط S0hRaB| |

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 20:4 توسط S0hRaB| |

بزرگترین اشتباهم این بود که التماس کردم بمانی ...
نمی ارزیدی دیر فهمیدم ...!!!

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 19:48 توسط S0hRaB| |

آشق !

از این به بعد اینگونه بنویسید ! چون همیشه سرش کلاه می رود . . .
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 20:4 توسط S0hRaB| |

هر وقت...!!! . خواستم...!!! .

فریادی را بنویسم...!!!

دیدم...!!! .

حرف دلم...!!! .

از فریاد...!!! .

بزرگتر است...!!

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 19:48 توسط S0hRaB| |


این روزها...

حسی دارم...

آمیخته با دلتنگی...

کم می آورم...

بازوانی می خواهم که تنگ در برم بگیرند...

اما نه هر بازوانی...

فقط حصـــار آغوش تـــــــو ...!!

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 19:48 توسط S0hRaB| |


تو همیشه سرت پایینه.
همیشه فقط کفشاتو می بینی.ا
اون روز فکر می کردم وقتی عاشقت بشم یعنی عاشق کسی شدم که خیلی محجوبه.
حالا من دارن مثل یه شمع می سوزم اما تو هنوز فقط کفشاتو می بینی.
نمی دونی دلم چی می کشه.
نمی دونی....

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 19:48 توسط S0hRaB| |

 

 

مــی دانـــی
اگـــر هنوز هم تورا آرزو می کنم

برای ِ بـی آرزو بودن ِ من نیستـــ !!
شــایـــــد
آرزویــی زیبـــاتــر از تـــ ــــو ســراغ ندارم ..
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 19:48 توسط S0hRaB| |

خسته ام ....
خسته تر از تمام خستگی هایم ...
بسان بیابان خشکی که خو گرفته باشد به خشکسالی
و در خواب هم ندیده باشد خنکای آب را .
بسان خاری بی تصور باران .
... خسته ام ....
مرا با من رها کنید اگر باران نیستی
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 19:34 توسط S0hRaB| |

 

 

 

بگــذار شب ،به ستارگانش بنـــازد .....ماهش ،مــال ِ مـن است !!

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 19:34 توسط S0hRaB| |

 
از جداییمان برای هر کسی که گفتم
 


حق را به من داد


اما .....


اینها نمی دانند من حق را نمیخواهم


حق که برای من تو نمی شود ....


نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 19:34 توسط S0hRaB| |

آسمان اینجا آبی ست؛

من بین غریبه ها نیستم...

همه آشنایند!!

میدانـــی؟

پوسیــده است دلـــم

بین همه آشنایان غریبــه!

احساس حباب را حالا میفهمــم


وقتی روی آب نگران ترکیدن است!!!
نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 19:34 توسط S0hRaB| |

هر روز بر روی دلـــــــم می نویسم

" عشــــــــق ممنــــــــوع "
به رویای با تو بودن که می رسم
دیگر بار
دلم می لرزد...!

نوشته شده در شنبه 30 دی 1391برچسب:,ساعت 19:34 توسط S0hRaB| |

مدت هاست نـه به آمـــدن کسی دلخـــوشم

نه از رفتـــن کســـی دلگیر

دلم یک آلــــزایمر خفیف می خواهد..


نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت 23:55 توسط S0hRaB| |

مرد ها سکوت می کنند... 
 

نمی توانند وقتی که ناراحت هستند 
 

گریه کنند و بهانه بگیرند 
 

اون ها نمی توانند به تو بگویند من رو بغل کن تا آروم بشم.. 
 

نمی توانند بگویند دلشان می خواهد در آغوش تو گریه کنند.. 
 

ممکن است خیلی تو رو دوست داشته باشند


اما نمی توانند صداشون رو مثل دختر بچه ها کنند و جیغ بزنند و بگویند: 
 

"عاشششقتم" 
 

او همه این ها رو قورت می دهد که بگوید یک مرد است...


یک آدم محکم که می تواند تکیه گاهت باشد


نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت 23:51 توسط S0hRaB| |

اغلب فکر می کنیم؛


اینکه به یاد کسی هستیم؛


منّت ی است بر گردن آن شخص؛


غافل از اینکه اگر به یاد کسی هستیم؛


این هنر اوست نه ما؛


به یاد ماندنی بودن؛ 
بسیار مهم تر از به یاد بودن است

نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت 23:51 توسط S0hRaB| |

بـیـشتــر کــَـسـایـی کـه

بـا طــنـز حـرف مـیـزنـن و هـی مـیگـن مـیـخـنـدن ...

آدمــای بــا احــــســـاس تـــــر و غــمــگــیـن تـــــری انــد
...
نوشته شده در پنج شنبه 7 دی 1391برچسب:,ساعت 23:51 توسط S0hRaB| |


Power By: LoxBlog.Com